ترانه ای برای آشتی
چه می شد اگر مثل پروانه ها
کمی دست و پای دلت باز بود
به هر جا دلت خواست سر می زدی
از این خاک امکان پرواز بود
اگر باخبر بودی از آسمان
به روی زمین این خبر ها نبود
اگر خانه پر بود از پنجره
نیازی به این قفل و درها نبود
اگر با خبر باشی از آسمان
خبر های آن سو همه آبی اند
خبر های روشن خبرهای خوب
همه آفتابی و مهتابی اند
خبرهای آن سو همه سبز سبز
خبر های این سو همه سرخ و زرد
در آن سو همه رنگ آرامش است
در این سو همه رنگ نیرنگ و درد
در این آسمان و زمین بزرگ
مگر یک وجب جا برای تو نیست؟!
مگر شاخ یا دم در آورده ای؟!
که جای دم و شاخ های تو نیست؟!
هوای تنفس در این جا کم است؟!
و یا آب و نانش به اندازه نیست؟!
برای تو خورشید و ماهش کم است؟!
و یا کهکشانش به اندازه نیست؟!
تمام زمین جای جولان توست
بگو جا برای تو تنگ است باز؟!
نه تنها زمین آسمان مال توست
نیازی به شمشیر و جنگ است باز؟!